عده ای گیاهان را می شناسند
گروهی ماهی ها را
من اما جدایی ها را می شناسم
برخی نام ستاره ها را از بر دارند
برخی نام  دریاها را
من اما نام حسرتها را.(ناظم حکمت)

عده ای دشمنی ها را می شناسند
تبرها را
من اما دوستی ها را می شناسم

شوق دیدار را

مهر بی پایان را

عده ای کرکسها را می شناسند

شب مرموز جغدها را
من اما کفترها را می شناسم

عاطفه شدید سگها را

صحرا و آسمان آزاد را

ساعت ها سرگرم جاده می شوم

مسحور تونل و کوه

ترنم باد

نغمه جاری رود

آرامش

بره های منتظر و چاقوی تیز قصابان!

می خواهم چشم بدوزم

به باغ های سهراب

خیال های تمیز

ییلاق ایلی که دائم در سفر است

دامنه مترنم سرزمین مادری

زیر پای رمه

گرسنه ام به تکه ای نان وپنیر

اردوی سارها و جیرجیرکها

صدای بلبلان

هی هی چوپانان

جوانه های گندم

شکوفه های گیلاس

انارهای شکسته و خندان

هرچند زمین به ستیز عادت کرده است

به دروغ عهد نامه و کاغذ پاره

بوی مردار گاومیشی سوخته

بوی  دود آزار دهنده نیزار و پر ماکیان

و عشیره که عاجزند از دام و دد روزگاران

ببین جنگل آه می کشد

بیابان تشنه است

دریا به یغما میرود

علیرغم اینکه

من وتو معشوقه  زمینیم
رعایت انسان
کیش علی ربیعی (ع-بهار)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها